• سایت رسمی دفتر حضرت آيت الله العظمى وحيد خراسانى

    بحث در تفسير «رحمن» و «رحيم» منتهي شد به اين جا كه بحث در دو مقام است: يكي در ماده‌ي اين دو اسم؛ يكي در هيئت اين دو اسم.
    اما بحثِ از جهت ماده؛ در روايتي از حضرت موسی بن جعفر است عن الله كه خدا فرمود: كسي كه بگويد: رب العالمين، فقد عرفني؛ كسي كه بگويد: الرحمن الرحيم، فقد مدحني.
    خود اين روايت بحث مفصلي دارد و خود متن دليل صدور از امام است. تمام ابواب معرفت الله، همه در «رب العالمين» است و تمام ابواب مدح الله در «الرحمن الرحيم» است.
    و از اين جا روشن مي‌شود كه در «بسم الله»، چرا از نود و نه اسم از اسماء حسنی، فقط اين دو اسم انتخاب شده.
    خود «مدح»، آنچه از لغت اصيل استفاده مي‌شود، اين است كه معناي «مدح» احسن الثناء است؛ نه مطلق الثناء. احسن الثناء مي‌شود «مدح»؛ مَدَحه أي أحسن الثناء عليه.
    هر مدحي از جهت قاعده‌ي عقلي چون از مفاهيم ذات اضافه است؛ مفاهيم ذات اضافه در ذات متقوم است به طرفين. خود «مدح» هم از اين سلسله مفاهيم است؛ يك طرف اضافه مادح است. يك طرف اضافه ممدوح است.
    اين نكته را خوب بايد فهميد:


    تفسير سوره يس - جلسه سی و ششم
    بحث در تفسير «رحمن» و «رحيم» منتهي شد به اين جا كه بحث در دو مقام است: يكي در ماده‌ي اين دو اسم؛ يكي در هيئت اين دو اسم.
    اما بحثِ از جهت ماده؛ در روايتي از حضرت موسی بن جعفر است عن الله كه خدا فرمود: كسي كه بگويد: رب العالمين، فقد عرفني؛ كسي كه بگويد: الرحمن الرحيم، فقد مدحني.
    خود اين روايت بحث مفصلي دارد و خود متن دليل صدور از امام است. تمام ابواب معرفت الله، همه در «رب العالمين» است و تمام ابواب مدح الله در «الرحمن الرحيم» است.
    و از اين جا روشن مي‌شود كه در «بسم الله»، چرا از نود و نه اسم از اسماء حسنی، فقط اين دو اسم انتخاب شده.
    خود «مدح»، آنچه از لغت اصيل استفاده مي‌شود، اين است كه معناي «مدح» احسن الثناء است؛ نه مطلق الثناء. احسن الثناء مي‌شود «مدح»؛ مَدَحه أي أحسن الثناء عليه.
    هر مدحي از جهت قاعده‌ي عقلي چون از مفاهيم ذات اضافه است؛ مفاهيم ذات اضافه در ذات متقوم است به طرفين. خود «مدح» هم از اين سلسله مفاهيم است؛ يك طرف اضافه مادح است. يك طرف اضافه ممدوح است.
    اين نكته را خوب بايد فهميد:

    بسم الله الرحمن الرحيم
    الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله في الارضين واللعن علي اعدائهم الي يوم الدين
    بحث در تفسير «رحمن» و «رحيم» منتهي شد به اين جا كه بحث در دو مقام است: يكي در ماده‌ي اين دو اسم؛ يكي در هيئت اين دو اسم.
    اما بحثِ از جهت ماده؛ در روايتي از حضرت موسی بن جعفر است عن الله كه خدا فرمود: كسي كه بگويد: رب العالمين، فقد عرفني؛ كسي كه بگويد: الرحمن الرحيم، فقد مدحني.
    خود اين روايت بحث مفصلي دارد و خود متن دليل صدور از امام است. تمام ابواب معرفت الله، همه در «رب العالمين» است و تمام ابواب مدح الله در «الرحمن الرحيم» است.
    و از اين جا روشن مي‌شود كه در «بسم الله»، چرا از نود و نه اسم از اسماء حسنی، فقط اين دو اسم انتخاب شده.
    خود «مدح»، آنچه از لغت اصيل استفاده مي‌شود، اين است كه معناي «مدح» احسن الثناء است؛ نه مطلق الثناء. احسن الثناء مي‌شود «مدح»؛ مَدَحه أي أحسن الثناء عليه.
    هر مدحي از جهت قاعده‌ي عقلي چون از مفاهيم ذات اضافه است؛ مفاهيم ذات اضافه در ذات متقوم است به طرفين. خود «مدح» هم از اين سلسله مفاهيم است؛ يك طرف اضافه مادح است. يك طرف اضافه ممدوح است.
    اين نكته را خوب بايد فهميد:
    «مدح» كه احسن الثناء است، ممكن نيست تحققش الا به معرفت ممدوح؛ چون از نظر علمي، هر حكمي متقوم است به موضوع. ممكن نيست احسان ثناء الا به معرفت ممدوح؛ قهرا معرفت، باز به حسب ممدوح، مفترق است؛ مثلا مدح يك فقيهي از هر كسي ساخته نيست؛ اگر كسي بخواهد شهيد اول را مدح كند، آن هم مدحي كه بشود احسن الثناء، ممكن نيست الا اين كه شهيد را بشناسد. شهيد اول را كاشف الغطاء مي‌شناسد، نه هر كسي - كاشف الغطاء، باز خودش كسي است كه صاحب جواهر از او تعبيرش به استاد اكبر است. شيخ انصاري تعبيرش از صاحب جواهر، بعض المعاصرين است؛ اما تعبيرش از كاشف الغطاء ، بعض الاساطين است- آن وقت همچو كسي مي‌گويد كه[شهید] بحر فقه است. اگر صاحب رياض كه شرح كبير است، اگر او مجتهد است، من هشت مجتهد ام؛ اما اگر شهيد اول مجتهد است، من آيا مجتهد ام يا نه؟! اين جور مسائل فرق مي‌كند. اگر نسبت به شهيد از جهت فقهي مطلب اين چنين بشود، يعني يك كسي بايد بفهمد دروس چيست و شهيد در دروس چه ريزه‌كاري‌هايي دارد، اين كار، كار كاشف الغطاء است.
    حالا اگر ممدوح بشود ولي عصر. ديگر احسن الثناء بر او از عهده‌ي كي بر مي‌آيد كه ميلياردها شهيد و كاشف الغطاء ، باز در مقابل او، مثل يك ذره اند در مقابل خورشيد؟!
    همين جور مسئله منتهي مي‌شود به اينجا: اگر ممدوح ذاتي است لا يتناهی! لا يتناهی! نه در علم، نه در قدرت، نه در حكمت، نه در رحمت، فوق ما لا يتناهی، بما لا يتناهی؛ اگر اين چنين باشد: ذاتي، لا يتناهی، فوق ما لا يتناهی، بما لا يتناهی، احسن الثنای بر او چه حقيقتي است؟!
    اين است كه قرآن و حقائق قرآن و دقائق روايات، همه در بوته‌ي اجمال و اهمال مانده!
    كسي كه بگويد: الرحمن الرحيم فقد مدحني.
    حالا كه مسئله در كلمه‌ي «رحمن» و «رحيم»، از جهت ماده‌ي «رحمت»، آن هم با اين مضاف اليه، در اين حد از عظمت است، آنچه استفاده مي‌شود از خود قرآن ‌از آن جا بايد مدد گرفت‌.
    اين رحمت دو بسط دارد و دو سعه دارد: يك بسط عرضي و سعه‌ي افقي؛ يك بسط و سعه، بسط و سعه‌ي طولي است.
    اما در سعه‌ي عرضي، آنچه از قرآن استفاده مي‌شود، اين است كه اين سعه قرين است با سعه‌ي علمي خدا، و اين براي اهلش محير العقول است! آن هم [این] مطلب از حمله‌ي عرش است. باز در اين جا، بحث مفصلي است كه صدور مطلب از چه مصدري باشد:
    «رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ …»، «وسعت كل شي‏ء…».
    خوب آن‌هايي كه اهلش اند، كلمه به كلمه بشنوند، بعد كار كنند.
    مفهومي اعم از مفهوم «شيء» نيست. حالا، اگر اعم المفاهيم مصدَّر به لفظ «كل» بشود، اين غوغايي از جهت علمي، درست مي‌كند! آن هم، همه‌ي اين‌ها در كلام خدا باشد كه مخ حكمت است، كه ان شاءالله به تفسير سوره اگر برسيم، «يس ، وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ »؛ در همچو كلامي، «رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا ». اين است محير العقول. همان طوري كه هر شيئي، ديگر از دائره‌ي «شيء» چيزي خارج نيست، هر شيئي در سيطره‌ي علم او هست؛ هم چنين در سيطره‌ي رحمت او است.
    باز اين جا جايي است كه از خود مبدأ وحي بايد كمك گرفت.
    فرمود: وقتي حمد مي‌كني خدا را، بگو الحمد الله منتهي رضاه ؛ اما هرگز نگويي « الحمد الله منتهي علمه؛ چرا؟ چون براي علم او منتهی نيست؛ اما رضاي او منتها دارد.
    نتيجه اين مي‌شود: همان طوري كه علم منتهی ندارد، رحمت هم منتهی ندارد.
    اين است ماده‌ي «رحمن» و ماده‌ي «رحيم»، آن هم در مرتبه‌ي اول. حالا از اين مرتبه كه سير عرضي است و سعه‌ي عرضي است، همه‌ي اين‌ها برهاني است.
    سعه‌ي رحمت... از اين جا شروع مي‌شود: شيئيت، خود شيئيت، عين رحمت است. مهم اين است: « هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا ». همه مسبوق ايم به «لا شيء». از نظر علمي، اين قضيه برهاني است؛ وقتي بر جزء امري جايز شد، عقلا كل هم محكوم به آن حكم است. همه‌ي ما مسبوق ايم به «لا شيء».. همه برگرديم، صد سال قبل را ببينيم، چه بوديم؟! «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا ». بعد شد «شيء». اين شيئيت به چه شد؟! «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ ».
    از بدو شيئيت، رحمت شروع مي‌شود. حكم كل هم حكم اين جزء است؛ تمام عالم ماده، همه‌ي كهكشان‌ها، همه مسبوق اند به اين لا شيء. انقلاب اين لا شيء به شيء، اول ظهور رحمت است. اين شروعِ رحمت است، آن هم با اين سعه‌ي دائره.
    بعد مي‌رسد به مرحله‌ي بعد؛ خود شيئت...، رحمت، از شيئيت شروع مي‌شود، بعد مي‌رسد به مرتبه‌ي كمالات اوليه‌ي شيء؛ مي‌شود مرحله‌ي دوم رحمت.
    بعد مي‌رسد به كمالات ثانويه، مي‌شود مرتبه‌ي سوم رحمت.
    همه‌ي اين رَحَمات باز رحمت خصوصي است؛ يعني رحمتي است نسبت به من؛ «ناچيز» بودم، شدم «چيز»، بعد كه «چيز» شدم، بين «چيزها» شدم «انسان». بعد كه شدم انسان، باز چه چيزهاست؟ همه‌ي اين‌ها در اين مرحله است.
    مرحله‌ي ارتباطات غوغاست و آن اين است كه بعد اين رحمت، ممكن نيست تحققش الا به وابستگي؛ آن هم به چه وابستگي؟ نمونه‌اش اين است: « وَمِنْ رَحْمَتِهِ …»
    ريشه‌ي تفسير در كلام خدا، بايد منحصرا از كلام خدا و از كلام السنه‌ي ناطقه‌ي الهيه باشد.
    در اينجا، ما اگر بخواهيم از نظر حكمت متعاليه ـ‌ كه ديگر سير نهايي حكمت است‌ـ بحث كنيم، آن رحمتِ واسعه، مي‌شود مرحله‌ي فيض مقدس؛ كلمه‌ي كن وجودي؛ نفَس رحماني به تعبير ملا صدرا. مرحله‌ي كلمه‌ي كن وجودي و مشيتي كه خُلق الاشياء بالمشية والمشية بنفسها، بر اساس حكمت متعاليه، مي‌شود اين رحمت؛ ولي ما از آن طريق بحث نمي‌كنيم، ولو همه‌ي عوامل آن طريق هم محقق است؛ اما ريشه‌ي بحث فقط بايد از خود قرآن باشد.
    اين رحمت به سعه‌ي عرضي از خود من كه خارج بشود، اصلا بهت در بهت است!
    « وَمِنْ رَحْمَتِهِ …»؛ «من» براي تبعيض است.«وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ ».
    خب، از اينجا كه شروع شد، بعد به كجا ختم مي‌شود؟
    در يك كلمه‌اش اولين و آخرين مبهوت اند! و آن كلمه همين است كه در اين آيه هست؛
    خود ظلمت شب، اين ظلمت بود و نبودش چه مي‌كند؟ اين است كه قرآن را كسي نفهميده الا آن عده‌اي كه قرآن در بيت آن‌ها نازل شده!
    آن وقت معلوم مي‌شود حقيقتِ «وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا »، آن وقت هر كسي مي‌فهمد سر تا پا غرق قصور است و تقصير، آن وقت است كه... خوشا به حال آن كسي كه بفهمد، بعد با اين فهم، دو ركعت نماز بخواند، بعد سر به سجده بگذارد، آن وقت بگويد: «سبحان ربي الأعلی وبحمده». اما آن «سبحان ربي الأعلی» بايد از «بسم الله الرحمن الرحيم» [سوره] الحمد شروع بشود! اين نماز مي‌شود معراج! اگر «بسم الله» نماز با اين فهم از رحمت شد، با اين اقبالِ قلب و درك رحمت شد، بعد جمله به جمله غوغايي است، تا مي‌رسد « سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى »، آن وقت است كه قرب به حدي مي‌رسد كه قابل وصف نيست.
    اين مرحله‌ي اول رحمت است.
    ان شاءالله بعد.

    در خواست شما با موفقیت ثبت شد

    OK
  • صفحه نخست
  • اخبار
  • صوتی و تصویری
  • بیانات
  • بیانات برگزیده
  • مراسم دفتر
  • درس ها
  • تفسیر قرآن کریم
  • احکام شرعی
  • مسائل شرعی
  • سؤالات شرعی
  • ارسال استفتاء
  • ارشادات
  • نکته ها و حکایت ها
  • رهنمود ها و توصیه ها
  • اعتقادی و اخلاقی
  • آثار و تألیفات
  • کتاب ها
  • اشعار معظم له
  • زندگینامه
  • ارتباط با ما
  • دفتر مرجعیت
  • تماس با ما